دعای گرفتاران



أین المضطر الذی یجاب اذا دعی؟

کجاست آن مضطر که چون(خدا) را بخواند,دعایش مستجاب گردد؟


هیچ کس نیست که در زندگی فردی و اجتماعی خود با مشکلات روبرو نشود.درد و رنج همزاد انسان در این دنیاست,که این همراهی از روزگاران پیشین تا کنون مهم ترین دست مایه ی شاعران و ادیبان بوده است.

در این میان هر کسی به حالت خود بنگرد,مشکل خود را دشوار ترین مشکل در جهان می بیند.کمتر کسی ست که واقع بینانه به اطراف خود بنگرد و گرفتاری خود را با گرفتاری دیگران مقایسه کند.

- آموزگاری که از دانش آموزان خود قدرناشناسی می بیند؛

- مدیری لایق که زیردستانش او را می آزارند؛

- پزشکی حاذق که بیماران به سخنش گوش نمی سپارند؛

- خدمتگزاری صدیق که بدون گناهی به صرف بدبینی و سخن چینی گروهی به زندان افکنده شده است؛

اینان همه خود را ((مضطر)) می بینند و چه بسیار که برای رفع مشکل خود,آیه ی (أمن یجیب المضطر إذا دعاه)1 را مکرر بخوانند.


اما بهتر است لختی بیندیشیم به:

معلم هدایت تمام امت که اکثر امت او را از یاد برده اند.

دلسوزتر از پدر و مادر برای همه مردم که به دلیل گناه و غفلت گرفتار آمده است.

پزشک جسم و جان ما که نه تنها نمک نشناسانه به سخنش گوش فرا نمی دهیم,بلکه به بیماری خود افتخار می کنیم.


حال انصاف دهیم که مضطر واقعی کیست؟

اگر امروز درست به این پرسش بیندیشیم,فردا که از کنار خانه کعبه,صدای دلنشین و روح نواز حضرتش به دعا و تضرع به درگاه الهی برخیزد,آنگاه بالاترین مصداق آیه شریفه((امن یجیب المضطر یجاب اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاء الارض)) برای ما روشن می شود و می فهمیم که مضطر واقعی امام زمان(ع) است,نه دیگران و خلیفه ی خدا در زمین,اوست نه دیگران.


1.نمل/62

برگرفته از کتاب درسهایی از دعای ندبه نوشته عبدالحسین طالعی

 

آغاز امامت آغاز انتظار

 

 

                                                

 

یا بقیه الله....          

 

             امروز منبری از نور چیده شده است تا بر آن تکیه زنی ...

             پیش از تو یازده ثمره از شجره نبوت بر منبر امامت ایستاده و خطبه ولایت خوانده بودند...

             حال دوازدهمین پنجره گشوده شده است و پرنده نور بر شانه های جهان نشسته...

             صلوات بر لب مومنان گل داده و عطر تکبیر همه جا را گرفته ...

             آری حجه بن الحسن العسگری (عج) امام عصر است و عشق به امامتش 

             در قلب همه منتظران چون خورشبد تابان است .

                                                           

             حال تا آن زمان که نوید آمدنش را داده اند با هم سر بر سجاده عشق با ذکر

             یا مهدی(عج) به انتظارخواهیم نشست.

 

                                           آغاز امامت و آغاز انتظار مبارک.

 

نگاه ملکوتی

هشام در کوچه های حیره(1) قدم میزند،قرار او در اینجاست،مشتاق و بیتاب. این بار من از او سوال میکنم!

اشتیاق دیدار ، او را از خود بیخود کرده ، راه می رود و به موفقیت و پیروزیش بر امام صادق رئیس مکتب تشیع می اندیشد. او در تمام مجالس با زبانی فصیح بر مخالفینش غلبه کرده، اما در این دوبار که به محضر امام صادق رسیده تا با او گفتگو کند و او را مغلوب نماید،دست خالی از محضرش برگشته.این دوبار عمویش که از شاگردان امام بود، او را خدمت ایشان برده و هشام در فکر پیروزی بوده،اما هر بار در جواب هر دو سوال امام درمانده و بی جواب مانده.

اما امروز... او به پیروزیش می اندیشد . قرار او با امام اینجاست، کوچه های حیره. سوال آماده است و اشتیاق هشام بی پایان...

در این حال صدای پای اسبی میاید،آری حتما او جعفربن محمد است. او نزدیک میشود و هشام تنها به فکر پیروزی.

ناگهان سر بلند میکند، نگاه ملکوتی و مهرآمیز امام او را در جایش میخکوب میکند. قدرت کلام از او گرفته میشود.تنها به چهره محبت آمیز و نگاه مهربان امام خیره میشود و این بار حتی قدرت بیان یک جمله هم ندارد! در مقابل هیبت و ابهت امام خاموش می ماند. نور ولایت بر قلب و دیده و تمام وجودش می تابد.

آری! آن دو بار منطق امام اورا مغلوب نموده است و این بار نگاه ملکوتی اش...

اندکی بعد او تنها صدای پای اسب را می شنود که دور میشود، در حالی که او هیچ نگفت و مجذوب گرمای نگاه امام گشت.

از آن پس هشام از شاگردان امام و از فصحا و بلغای مکتب شیعه می شود. از حقوق امامت و ولایت دفاع میکند و دست دشمنان را در مبارزه و مناظره می بندد. بعدها او خود میگوید: " من این قدرت مناظره و نفوذ کلام را از آن یک نگاه ملکوتی داشتم"

اینک ای مولای مهربان ...

ما در کوچه های غیبت، هرجا که بویی از شما به مشام میرسد و هرجا که نامی از شماست، سر بر دیوار غیبت میگذاریم و با اشتیاق تمام ، نه برای مناظره بلکه برای آن نگاه ملکوتی که وجودمان را مالامال از نور ولایت گرداند،.در این کوچه های تنهایی به دنبال شما بازمانده خاندان جعفری هستیم و از جان و دل میخوانیم " مَتی نَرِدُ مَناهِلَکَ الرّویهَ فَنَروی- کی می شود که بر سرچشمه های پرآب شما دست یابیم و سیراب شویم"

ای موعود، ما یقین داریم که: " ان وعدالله حق"

من ظلمتم و تو نور، ای حق یقین           گمراه منم، تو معنی دین مبین

ای ابر! ببار، تشنگی ما را کشت           ای مهدی ما و معنی "ماء معین"

۱. نام مکانی در عراق 

غروب طوس

اینک از مجلس مامون برمی گردم.مرا به مجلس نیرنگ خود خوانده بود.پیغام فرستاد.تهدید کرد.مجلس مهیا بود و ظرف میوه بر من سلام می کرد.میوه های زهر آلود!

در نگاه مامون کینه ای نهفته بود.خشم دیرینه ای که در صدایش نشسته بود، این مطلب را گواهی می داد.سخن گفت از آنچه شنیدنش لرزه بر اندام حق می اندازد.شکوه کرد از هر چه بوی حقیقت اسلام می داد. تهدید کرد به چیزی که تو بهتر از همگان از آن خبر داری.گفت:" به خدا سوگند! اگر از این میوه تناول نکنی تو را گردن خواهم زد..."

پیش از این ، از پدرم مژده این دقایق را شنیده بودم. اما امان از دردی که در جگرم پیچیده. اباصلت چشم به راه من است. عبا را بر سر می کشم. او در خود می شکند.گفته ام اگر مرا عبا بر سر دید، با من سخن نگوید و او نمی گوید. آه سرزمین طوس! غربتکده دردهای علی بن موسی (ع)! موعود فاطمه! یادگار علی! به زودی جواد الائمه بر بالینم حاضر می شود.بی شک خدایی که رسولش را به معراج برد ، می تواند جواد مرا در چشم بر هم زدنی از مدینه به طوس برساند و او می رسد. اینک سرم را در آغوش گرفته . چه بوی دل آرامی! چه عطر دل نشینی!می خواهم او را در آغوش بگیرم، زهر مامون، سوز جگر،اجازه ام نمیدهد لحظات دشواری بر من میگذرد... مرا دریاب موعود منتظر! مرا دریاب!

امر ولایت را به چه کسی می سپارم به جواد یا تو؟امامت تشیع را بر شانه که می نهم تو یا جواد؟ فرقی نمی کند.مهم این است که تمام مصائب ما از رسول خدا تا من و از جواد تا ... آری همه را به تو باید سپرد، که از ازل به تو سپرده اند. می دانم روزگار سنگینی بر تو خواهد رسید.میدانم طوس غربتستان دردهای دلت خواهد بود. میدانم... ولی عزیز حیدر به جان مقدس جوادم سوگند که طوس پایگاه یاران تو خواهد بود ، و پرچم لم یزلی انتظارت از همین خاک عظیم خراسان قیام خواهد کرد و به یاری تو خواهد شتافت. آه جگرم...آه... جوادم را دریاب که اینک ، سنگین ترین غم عالم را متحمل می شود!

 وسلام بر روز قیام تو .روز انتقام عدالت ...آه...

بر گرفته از کتاب "این سند خورشید است"

حقیقت بهاییت(3)

 شكل گيري بابيت
سيد علي محمد باب ،‌بنيان گذار فرقه ضاله بابيت در اول محرم 1235ه.ق مطابق با اكتبر1819 م در شيراز متولد شد و در كودكي پدرش را از دست داد . سيد علي محمد توسط دايي خود به مكتب شيخ محمد عابد كه در محله قهوه اوليا (بيت العباس) شيراز واقع بود رفت. گرچه پيروان باب اصرار دارند كه سيد علي محمد را درس نخوانده و به اصطلاح امّي قلمداد كنند و با اين ادعا بتوانند معجزه بودن سخنان و كلمات او را ثابت نمايند و همه را آيات وحي از جانب خدا بدانند ولي مداركي كه از كتب خود آنها در دست است ،‌نشان مي دهد كه سيد علي محمد مدتي به مكتب رفته است . طبق مدارك موجود شيخ محمد عابد ،‌نخستين معلم سيد علي محمد باب ،‌از نظر روحيه شيخي مسلك بوده ؛‌سيد علي محمد پس از خروج از مكتب خانه و پيدايش روحيه شيخي گري در او ،‌علاقه شديدي به مطالب عرفاني و رياضت پيدا كرد ،‌ در اين زمان(در 19 سالگي) به همراه دايي اش براي تجارت به بوشهر رفت . مدت اقامت او در بوشهر درست روشن نيست ،‌او در بوشهر به رياضت و به اصطلاح تسخير شمس مي پرداخت و با سر برهنه به پشت بام مي رفت و برابر تابش سوزان آفتاب بوشهر به خواندن اوراد و اذكار مشغول ميشد .
ميرزا علي محمد كه غيابا شيفته سيد كاظم رشتي شده بود ،از آنجا عازم كربلا شد تا مدتي در محضر درس سيد كاظم شركت كند و در اين مدت با شاگردان سيد كاظم هم آشنا شد . پس از مدتي به ايران مراجعت كرد و در شيراز ساكن گرديد .
شاگردان سيد كاظم رشتي ،‌براي يافتن ركن رابع كه جانشين او شود درصدد برآمدند . ميرزا علي محمد ،‌شب جمعه 5جمادي الاول 1260 ه . ق در سن 25 سالگي ،‌در زمان سلطنت ناصرالدين شاه قاجار ،‌ادعاي بابيت كرد و گفت : من باب و نايب خاص امام زمان (عج) و از ناحيه آن حضرت مأمور هستم .
و در اين موقع غير از ادعاي بابيت هيچ ادعاي ديگري نداشت .
مرحوم آيتي (آواره) در كتاب الكواكب الدرّيه ص49(ص74عربي) مي نويسد: در ا بتداي طلوع ،‌عموما از كلمه باب چنين استنباط مي شد كه مراد ا زباب كسي است كه واسطه بين آن حجت موعود و خلق است .
                                                                                                                  ادامه دارد....