آمدنم بهر چه بود ؟
دوران كودكي ام را از زماني به ياد مي آورم كه 4 يا 5 سال بيشتر نداشتم و با همسالانم مشغول تفريح و سرگرمي بودم. برادر و خواهر بزرگترم، هميشه خوشحال از كلاس درس و مدرسه فارغ مي شدند و من نشاط درس و سرگرمي آموختن را در آنها مي ديدم و همين باعث مي شد تا دوست داشته باشم هر چه زودتر، خواندن و نوشتن را در مدرسه بياموزم.
از آن به بعد، سال ها براي من آرام سپري مي شدند تا سرانجام با يك كيف و چند قلم و دفتر راهي كلاس درس شدم و تازه فهميدم نشاط مدرسه با مشكلات تحصيل، عجين است؛ اما...
خلاصه سخت كوشيدم و به آرزوي خود رسيدم.
راه زندگي در اين سن و سال هموار به نظر شوق درس خواندن تازه در من بيدار شده بود و من از اين دشواريها خسته نميشدم. چند سالي گذشت؛ اما شايد به قدر چشم بر هم زدني بود. من در آغازِ راهِ مقاطعِ بالاتر بودم و هر چه معلوماتِ بيشتري فرا ميگرفتم، مشتاق تر ميشدم.
از دوره دبيرستان، دو سه سالي گذشته بود. من هم مثل ديگر هم سن و سالهايم، در فكر كنكور و امتحاني بودم كه سرنوشت آينده مرا تعيين ميكرد و تمام آموخته هايم را به معرضِ آزمون مي گذاشت. كنكور پلي بود كه ميتوانست مرا به هدفم يعني دانشگاه برساند؛ به همين ميرسيد و من مثل ديگران، در فكرِ ادامه تحصيل و كار و پيشرفت بودم؛ اما جز همين چند لغت نميتوانستم هدفِ ديگري را براي آينده ام متصوّر شوم. اينجا بود كه كمي به فكر فرو رفتم:
آيا به راستي هدف زندگي انسان تنها همين چند واژه است؟
درس، كنكور، دانشگاه، ازدواج، كار و پيشرفت!
اگر به تمامي اين مراحل دست يافتيم، ديگر هدفي نداريم؟!
مگر ميشود خداوند مخلوقي چنين اعجاب انگيز و جاودانه را تنها براي همين چند كلام ساده آفريده باشد؟!
بعد هم پير و افسرده و . . .
در نهايت، زير خروارها خاك مدفون و پوسيده ميشويم.
آيا به راستي اين است پايانِ زندگي؟
در اين صورت، آيا خلقتِ انسان عبث و بيهوده نيست؟
اين ها سؤالاتي است كه ذهنِ هر جواني را ميتواند آزار دهد. من نيز اين گونه بودم؛ مدتها از بحران هويت رنج كشيدم تا اين كه به لطف خدا، جوابِ خود را در قرآن يافتم:
وَ ما خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الاِنْسَ اِلّا لِيَعْبُدُونِ (و جنيان و انسانها را نيافريدم؛ مگر براي بندگي.﴾
آري! «بندگي»، اين است هدف والاي زندگي.
و اين معنا، گفتني نيست؛ شنيدني نيست؛ چشيدني است.
بايد در طريقِ آن وارد شد و بر آن استقامت ورزيد؛
بايد دعوتِ خدا و رسول را اجابت كرد
تا آنان ما را زنده كنند؛
بايد راه ِچشمه حيات جُست تا به حياتِ جاودانه رسيد.
و چشمه حيات تنها يكي است؛ همان كه روزهاي جمعه او را مورد خطاب قرار داده، ميگوييم:
« سلام بر تو اي چشمه حيات!»
آري! بايد در زندگي راهي به سوي مهدي عليه السلام جُست
و زندگي را با نام و ياد و محبت او گره زد . . .