آن مرد هنوز نا شناس است
غدير بود رفته بودیم پیشانی اباذر را ببوسیم و بگوییم:برادر عیدت مبارک پیشانیش از آفتاب ربذه سوخته بود.
به ابن سکیت گفتیم :علی.هیچ نگفت.نگاهمان کرد و گریست.زبانش را بریده بودند.
خواستیم دستهای میثم را بگیریم و بگوییم:سپاس خدای را که ما را از متمسکین به ولایت امیرالمومنین قرار داد دستهایش را قطع کرده بودند.
گفتیم یک سیدی بیابیم و عیدی بگیریم.سیدی از بنی هاشم.جسدهاشان درز لای دیوارها شده بود و چاه ها از حضور پیکرهای بی سرشان پر بود
...فقط همین نبود که میان بیابان بایستد رفتگان را بخواند و صبر کند تا ماندگان برسند.فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازد و بالا رود صدایش کند ودستش را بالا بگیرد فقظ گفتن جمله کوتاه"علی مولاست" نبود.کار اصلا این قدرها ساده نبود.فصل اتمام نعمت فصل بلوغ رسالت فصل سختی بود.
بیعت با علی(ع) مصافحه ای ساده نبود مصافحه با همه رنج هایی بود که برای ایستادن پشت این واژه سه حرفی باید کشید.
ایستادن پشت واژه ای سه حرفی که در حق سختگیر بود.
...این روزها ولی همه چیز آسان شده است.این روزها "علی مولاست" تکه کلامی معمولی و راحت شده است.
....اگر راحت میشود به همه تیرک های توی بزرگراه تراکت سال امیرالمومنین زد و روی تابلوهای تبلیغاتی با انواع خط ها نوشت "علی"اگر خیلی راحت و زیاد و پشت سر هم میشود این کلمه را تکرار کرد حتما جایی از راه را اشتباه آمده ایم.شاید فقط با اسم یا خط بی جان مصافحه کرده ایم وگرنه با او کار حتما سخت بود.
صبوری بی پایان بر حق و تاب آوردن عتاب هایش حتما سخت بود.
آن مرد ناشناس که دیروز کوزه زنی را آورد صورتش را روی آتش تنور گرفت که "بچش این عذاب کسی ست که از حال بیوه زنان و یتیمان غافل شده است".آن مرد ناشناس سر بر دیوار نیمه خرابی در دل شب دارد می گرید و می گوید "آه از این ره توشه کم!آه از راه دراز!"و ما بی آنکه بشناسیمش همین نزدیکی ها جایی نشسته ایم و تمرین میکنیم که با نامش شعر بگوییم خط بنویسیم آواز بخوانیم و حتی دم بگیریم و از خو بی خود شویم.
عجیب است!آن مرد هنوز هم ناشناس است