بهار آمد.مي دانم بسيار شنيده اي كه بهار جلوه اي از قيامت است.بسيار شنيده اي كه وقتي خانه ات را مي تكاني بايد خانه ي دلت را هم بتكاني . بسيار شنيده اي همانطور كه طبيعت منجمد زمستان در بهار بار ديگر زنده مي شوند مردگان نيز در قيامت از گور برمي خيزند.اين حرفها جديد نيست اما آيا هنوز هم وقتي اين حرفها را مي شنوي به فكر فرو مي روي ؟ يا.....

بهار آمد.كمي فكر كن.روزمرگي تو را در خود غرق كرده است يا نوروز حقيقتا روزي نو و فرصتي دوباره است؟هر روز كه از خواب برمي خيزي روزي نو است اما در نوروز وقتي از خواب برخاستي خواهي ديد كه طبيعت هم با تو قيام مي كند.اين تنها طبيعت نيست كه با قيام خود عيد را مي سازد عيد را تو خود مي سازي.تو بهتر از من مي فهمي كه هر روز كه در آن گناه نكني عيد است.بيا با طبيعت قيام كنيم تا عيد را بسازيم.هر روز كه خورشيد بر آمد و روز نو را آورد ما برخيزيم و نوروز را بسازيم.اگر مثل من فقط سواد چرتكه انداختن را داشته باشي بعد از سيزده روز سيزده پليدي را به پاكي تبديل كرده اي. سيزده سياهي را سپيد كرده اي. فكر مي كنم همين سيزده روز، نوروز نيست . هر بار كه آفتاب برمي آيد روزي نو است.

تصميم بگير و اگر قيام را از طبيعت آموختي از بزرگي مدد بخواه كه خود قائم است

 

ای عابر بزرگ که با گام های تو              از انتظار پنجره تجلیل می شود

    تا کی سکوت مبهم شب های انتظار      بر دیدگان غم زده تحمیل می شود

  یک روز هم به پاس غزل های چشم تو   بازار وزن و قافیه تعطیل می شود

  آن روز هفت سین اهورایی بهار            موعود! با سلام تو تکمیل میشود