اومانیسم به عنوان یکی از شاخه های برجسته و جنبه های پر نفوذ دوره رنسانس اندیشه ای بود که جهان و همه چیز را به خاطر انسان تفسیر و معنا کرد و انسان را در مرکز تاملات خود قرار داد و از این طریق توانست بر تمام وجوه اندیشه غرب از اندیشه های دینی گرفته تا تفکرات فلسفی آن تاثیر بگذارد.این تاثیر گذاری به این دلیل است که اومانیسم از یک منظر به عنوان مکتبی مستقل در اندیشه غربی شناخته میشود و از دیدگاهی دیگر به علت گسترده اثرگذاری آن در دیگر مکاتب فکری، هنری و فلسفی غربی از اصول اساسی آن مکاتب محسوب میشود اما افراط اندیشه اومانیسم در محوریت بخشیدن به انسان و رساندن وی به مقام الوهی تبعات زیادی برای این نحله فکری و هواداران آن در دنیای کنونی به بار آورده است که در این مطلب ضمن مقایسه نگاه اومانیسم و اسلام در خصوص انسان به برخی از این ملاحظات و نقاط آسیب این تفکر اشاره خواهیم کرد.

ملاحظات اساسی در مورد اومانیسم

دامنه معانی اومانیسم و گرایش های اومانیستی بسیار گسترده است به گونه ای که با تامل و بررسی می توان لایه های مختلف معنایی آن را در دوران های تاریخی مختلف نشان داد.اگرچه به اعتقاد برخی از اندیشمندان بایستی اکثر تحولات دنیای جدید و شکوفایی و ترقی ها را در زمینه های علمی ، صنعتی، رفاهی، حقوقی و نیز پیدایش ساز و کارها و نظام های سیاسی مدرن و... به نحوی در کارنامه تفکرات اومانیسمی نوشت اما منتقدان بی شماری از ابتدای تاریخ اومانیسم و خصوصا امروزه برای این سکه روی دیگری نیز قائلند.بسیاری از ایرادهای نگرش اومانیستی را می توان در توجه افراطی به شان و منزلت انسانی و نخوت و غرور واهی انسان به خویش و نادیده انگاشتن کاستی ها و محدودیت های خود و عقل خود خلاصه کرد.منتقدان میگویند عدم تامل در این محدودیت ها و کاستی ها بوده است که فرد و جامعه انسانی مدرن را دچار آسیب ها و بحران های جدی کرده است.

مقایسه نگاه اسلام و اومانیسم به انسان

1.       انسان غربی دردوره جدید می کوشد تا خود را یگانه حقیقت هستی و خالق تمام ارزش های واقعی این جهانی و حاکم بر شئون هستی و سایر موجودات معرفی نماید. این نگرش در مقاطع فراوانی به ویژه در دوره روشنگری شکلی افراطی و رادیکال یافته در صدد هر گونه حذف اندیشه ما ورای طبیعی وحیانی و دین الوهی برآمد و اندیشه ها و رویکردها ی دینی را به عنوان بزرگترین مانع جدی ب سر راه حاکمیت خرد و ارزش های انسانی تفسیر و انسان را به موجودی مطلق تبدیل کرد.سپس کوشید تا ارزش ها و آرمان های انسانی و صرفا دنیوی را ب تمام عرصه های مختلف علمی ، فرهنگی حاکم نماید. کوششی که در نهایت نام دین به خود گرفت و عنوان دین انسانیت نیز نام گرفت.

2.       این در حالی است که در ادیان آسمانی به ویژه دین اسلام انسان علاوه بر این که از جایگاه ممتاز کرامت انسانی و جانشینی حضرت حق  بر خوردار است و آسمان و زمین مسخر او قلمداد شده است اما آنچنان هم وانهاده در عرصه هستی نیست که غیر مسئولانه نه تنها به خود بیندیشد و آنگاه که چیزی را در برابر منافع خود تشخیص داد آن را ناحق تلاقی کند.نکته بسیار مهم این است که جهان بینی اسلامی شان انسان را محبوس و منحصر در امور دنیوی نمی کند اساسا در این اندیشه پایگاه و شان انسان در ارتباط با مبدا و مقصد(خداوند) معنا میشود.ارزش های اخلاقی انسان نیز در این راستا در نظر گرفته میشود. بنابر این دین اسلام به یک معنا نگرش انسان گرایی را تا آنجا که به نفی ارزش های انسانی،اخلاقی و الهی نینجامد می پذیرد و بر کسب ارزش های انسانی تاکید مینماید.

3.       تفاوت دیگر در منابع معرفتی اسلام و اومانیسم است. منابع معرفتی در اسلام علاوه بر حس ، تجربه و عقل شامل عنصر مهم دیگری به نام وحی نیز میشود که در بزنگاه هایی که عقل و منطق محدود بشر توانایی تشخیص مصالح و مفاسد وی را ندارند راه و صراط درست را در قالب ادیان الهی از سوی خالق بشر در اختیارش می گذارداما این منبع مهم معرفتی در دوره پیرایش دینی در عصر رنسانس به دلیل غلبه گفتمان پوزیتیویست ها در خصوص این که منحصرا چیزی قابل اثبات است که ما به ازای آن را بتوان در خارج مشاهده کرد، از عرصه حیات اجتماعی بشر غربی رخت بر بست و جای خود را به عقل خود بنیاد انسان غربی داد. اعتقاد به عقل و بر شمردن عقل و اختیار به عنوان ابعاد بنیادی وجودی انسان کاخ اصول ثابت انسان غربی را که در طول سالها به صورت وجدانیات به سرمایه وی تبدیل شده بود در چشم بر هم زدنی متزلزل و فرو ریخت و چون شک گرایی و و روش علمی را به عنوان ابزار کشف حقیقت و ساختن جامعه انسانی به کار بست نه تنها به حقیقت نرسید بلکه سر از جامعه ای باز آورد که هر کس به نام تکثر گرایی دنبال آرزو و لذت خویش است ولو به قیمت پایمال شدن کرامت انسان.