یا مَن هُوَ اِلی مَن اَحَبَّهُ قَریب ، یا مَن هُوَ بِمَن رَجاه کریم
خدایا
گاهی که به فرشتگان نوید آفرینشم را دادی با آنکه هنوز هیچ بودم و هیچ و هنوز حتی عدم را ترک نگفته بودم و هنوز گلی بودم بی جان و بی روح، مستی ام آغاز شد. و آنگاه که دست توانای تو تکاملم می بخشید، جسم خاکی حتی از سرم زیاد بود که تو منت بر این مخلوق بیچاره و بی جان تمام کردی و جان بی جانم را به دمیدن روح و جان الهیت آذین بستی و این شدم که اکنون...
و آن دم که در گذر از عدم به جان و درست لب مرز هست، خلایق را فرمان به سجده ام می دادی چه غروری از من میگذشت و بر من می تاخت و نمیدانم اگرزمان سجده همگان بر من، غرور و کبر ابلیس در پیچش از فرمان تو پیش چشمم نبود و رانده شدنش نهیبم نمیزد و به خویشم نمی آورد چه بر سر آدمیتم می آمد و حالا که از غرور و سرنوشت شیطان درس گرفته ام این شده ام و اگر نبود این درس و این تلنگر چه بر سرم می آورد غرور....
و تنها دلگرمی ام خدایا درکوران این غرور روح خداوندی توست که در کنار هزاران صفت نیک، انصاف در نهادم نهاده که کلاه خویش قاضی کنم و بدانم که سجده آغاز خلقتم به حرمت توانایی تو بوده است و بس و نه وجود ناتوان من....