آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بی امام شد


دجله که دیگرآبروی رفته هم نداشت
آن قدر اشک ریخت که چشمش تمام شد

جنت وزید و حجره ی در بسته امام
در بارش ملائکه خود، بار عام شد


تا سایبان شود به تن زهر دیده اش
خورشید شد کبوتر و بر روی بام شد

گل رفت و مستی از سر پروانه ها پرید
دل بی خبر ز لذت شرب مدام شد


آن روز ذوالجناح حسین(ع) از نفس فتاد
آن روز ذوالفقار علی(ع) در نیام شد

پیش تو دراز است مرا دست گدایی
با کاسه ی دل، کاسه ی سر، کاسه ی زانو


ای ناب ترین مایه ی الهام غزل ها
با تو چه نیازی ست به معشوق و لب جوی؟

بیمار توام آقا، نذرت دل تنگم
بنویس برای دل من نسخه و دارو...


عباس احمدی