ما و نوح...
نوح داستان عجیبی دارد ...ما داستان عجیبی داریم...
مردم نوح از ستم و سختی به تنگ آمدند و از نبی خدا خواستند در حقشان دعایی کند تا مگر در کارشان گشایشی حاصل شود
نوح اجابتشان کرد اما پروردگار برای تحقق این گشایش فرمانی صادر کرد...
" به یارانت بگو هسته ی خرما بکارند چون درختانشان به ثمر رسید من گشایش کارشان را محقق می سازم"
مردم نوح نبی همان کردند که امر رب نوح بود ...سالها بر هم ساییدند تا هسته ها نهال شدند و نهال ها درختی شدند و درخت ها به ثمر نشستند...
دیگر وقت گشایش بود...اما!!!
وحی پروردگار این بار این بود: به قومت بگو کارشان را باری دیگر تکرار کنند...
ثلث یاران نوح از دین برگشتند که این خدا چه خداییست که خلف وعده می کند ؟؟؟
نوح با یاران کم شده اش باز خرما کاشتند و سالیان بر آن چشم داشتند تا نهالهایشان به ثمر نشست اما انتظارشان چه؟؟؟
نوح داستان عجیبی دارد...
باز دستور پیشین تکرار شد...دستور صبر ... صبر ... صبر...
نیمی دیگر از یاران نوح از ایمانشان دست کشیدند و در امر پروردگارشان تردید کردند
نوح و اندک همراهان باقی مانده باز کاشتند و عمر گذاشتند و به بار نشاندند
این بار یاران، نوح را گفتند:" ای نبی خدا از ما جز اندکی نمانده ! می ترسیم اگر باز در امر گشایش تأخیر شود ما هم ایمان از کف بدهیم "
نوح داستان عجیبی دارد.... ما داستان عجیبی داریم
اکنون ماییم و وعده ی دور و دیرینه ی فرج
ماییم و چشم براهی سالیان کهنه
خدایا ! خواسته ی یاران خالص نوح را اجابت کردی و گشایش را درست وقتی که بر استواری ایمانشان ترسیده بودند برایشان محقق ساختی
اینک ماییم و تکرار داستان
ماییم و ترس از کف رفتن ایمان در عصری که نگهداشتش چون نگهداشت آهن گداخته بر کف دست است
آیا به ما امید صبوری هست؟؟؟