آقا نگاهت جای آهوهاست، می دانم

دستان پاکت مثل من تنهاست، می دانم

آقا دلت در هیچ ظرفی جا نمی گیرد 

جای دل تو وسعت دریاست ، می دانم

می آیی و با دستهایت پاک خواهی کرد

اشکی که روی گونه مان پیداست ، می دانم

برگشتنت در قلب های مرده مردم

همرنگ طوفانی ترین دریاست ، می دانم

جای سرانگشتان پر نورت در این ظلمت

مانند رد باد بر شنهاست ، می دانم

در باور کوتاه این مردم نمی گنجد

وقتی که بیایی اول دعواست ، می دانم

ای کاش برگردی که بعد از این همه دوری

یک بار حس بودنت زیباست ، می دانم
آقا اگر تو برنمی گردی دلیل آن
 

در چشمهای پر گناه ماست ، می دانم
کی بازمیگردی ، برایم بودن با تو
 

زیباترین آرامش دنیاست ، می دانم

تو باز می گردی اگر امروز نه ، فردا 

از آتشی که در دلم پیداست ، می دانم...